جمعه پانزدهم دی ۱۴۰۲ | 

یک رؤیا

خورخه لوئیس بورخس

در جایی بی آب و علف در ایران یک برج سنگی نه چندان بلند هست بی در و پنجره. در تنها اتاق آن - که کف خاکی و شکل دایروی دارد- یک میز چوبی و یک چهارپایه هست. در آن سلول دایروی یک مرد که به من شباهت دارد با حروفی که من نمی‌فهمم شعری بلند می‌نویسد درباره‌ی مردی که در سلول دایروی دیگر شعری می‌نویسد درباره‌ی مردی که در سلول دایروی دیگر...

این جریان پایان ندارد و هیچ‌کس نخواهد توانست آنچه را که زندانیان می‌نویسند بخواند.

Un sueño

Jorge Luis Borges

En un desierto lugar del Irán hay una no muy alta torre de piedra, sin puerta ni ventana. En la única habitación (cuyo piso es de tierra y que tiene la forma de círculo) hay una mesa de maderas y un banco. En esa celda circular, un hombre que se parece a mi escribe en caracteres que no comprendo un largo poema sobre un hombre que en otra celda circular escribe un poema sobre un hombre que en otra celda circular… El proceso no tiene fin y nadie podrá leer lo que los prisioneros escriben.

برچسب ها :

داستان

،

خورخه لوئیس بورخس

،

ایران

،

علیرضا بازرگان

مشخصات:
یاد آوری داشت